مهد کودک
عزیزم روح و عمر مامان، روز یکشنبه 30 فروردین بردمت مهد کودک. مدتی بود که خودت میگفتی مامانی منو ببر مهد. قبل از عید چند جا رو با هم دیدیم و از بین اونها و با در نظر گرفتن همه فاکتورها من و البته خودت مهد آناناس رو انتخاب کردیم. هفته اول خیلی خوب استقبال کردی، طوری که روز اول بعد از یکی دو ساعت که تو مهد پیشت بودم والبته تو هم مرتب به مامان سر میزدی وقتی ازت پرسیدم که برم تو ماشین منتظرت بشم، گفتی برو. اولین بار بود که بدون اعضای خانواده جایی تنها میموندی ولی بر خلاف تصور من خیلی خوب باهاش کنار اومدی. ظهر هم که میومدم دنبالت دوست داشتی بیشتر بمونی و حتی اونجا ناهار بخوری.
ولی از هفته دوم غرغرت شروع شد و صبحها برای رفتن بهونه میگیری. میخوای که منم بیام و اونجا بشینم. کلاس رفتنو دوست نداری. مربیت هم بهت سخت نمیگیره و اجازه میده بیرون تو زمین بازی باشی. یک روز هم که برای خودت بیرون بازی میکردی و بچه های بزرگتر کلاس موسیقی داشتن تو از قفل در داخل کلاسو نگاه میکردی و مدیرتون هم که دیده علاقه داری تو رو فرستاده داخل. استاد موسیقی هم از توجه تو خوشش اومده بود. از اون روز هم به ما مرتب میگفتی که بلز میخوای تا اینکه بعد از چند روز و پرس و جو از مهد موفق شدیم برات یک بلز دو اکتاوه بخریم. خلاصه که بعد از جاز و پیانو الان مامان و بابا رو با بلز مستفیض میکنی جان مادر. قرار شد یکی دو جلسه هم کلاس بری و اگر واقعا دوست داشتی (که چشمم آب نمیخوره کلاس بشین باشی) آموزشو ادامه بدی. راستش منم خودم فکر میکنم هنوز برای تو زوده که بخوای تحت آموزش و کلاس و اینجور چیزها باشی.
ماه تابان من، کیارشم میدونی که بزرگترین گنج مامان و بابا تو هستی ولی مهد رفتن به نفع خودته چون تو این مرحله باید زندگی اجتماعی و تعامل با بچه ها رو یاد بگیری. دفاع کردن از خودتو وقتی مامان و بابا پیشت نیستن رو یاد بگیری و مهمتر از همه کنار هم سن و سالهای خودت باشی و بازیهای بچه گونه کنی و خوش بگذرونی. تا الان که مامان از کارش کم کرده و قید پست گرفتن و ارتقا رو هم زده ولی باز هم اگر حس کنم که تو ناراحتی کار کردن رو هم میذارم کنار و در نظر من آرامش تو به کار کردن من میارزه و چرخ صنعت بدون من هم میچرخه ولی چرخ خونه و آرامش خونه نه.
خوب این روزها تا کاری میکنی که من ناراحت میشم و باهات سرسنگین میشم فوری به من میگی "مامان دوستت دارم. میذرتخواهی میکنم. ببخشید." و شروع میکنی به بوسیدن من. نمیدونی که مامان روحش برات پر میکشه ولی سر سنگینی هم به خاطر خودته گل من. گزارش دادنت هم بی نقصه. آمار خوراکی خوردن مهدو ازت میگیرم و تو هم سریع بازگو میکنی که این خیال منو راحت میکنه.