شیطنتهای کیارش
یک نوع ویفر هست که بابا میخره و یک بار هم به شما داده بود و تو هم خیلی خوشت اومده بود. جمعه دو هفته قبل هم چشمت دنبال اونا بود که بابا بهت نداد و گذاشت روی سبد توی آشپزخونه. برای صبحانه چند تا لقمه بيشتر نخوردی و رفتی تو آشپزخونه. چند لحظه گذشت و بیصدا بودی. وقتی اومديم دنبالت دیدیم رفتی روی کيسه برنج و ویفر رو برداشتی و بازش کردی و با لذت داری میخوری. اینم سندش.
یک سری از کاراتم البته کمی قدیمیه و مربوط به قبل از یک سالگیته ولی فراموش کرده بودم برات بگم. کنترلهای تلویزیون رو که برمیداری و کانال عوض می کنی، وقتی کانال برفکی میشه یا صدا خیلی بلند میشه فورا کنترلو به من یا بابا میدی و میخوای که درستش کنیم. یا وسایلی که از کمد درمیاری دوباره سر جاش میذاری و یا لباسها و ملافه کوچیکتو سعی میکنی تا بزنی و مرتب کنی. وقتی که به دستت قاشق(قاشق بزرگا نه قاشق سیلیکونی خودت) میدیم غذا رو از این ظرف به اون ظرف می ریزی و یا میخوای غذا به دهن من یا بابا بذاری. وقتی هم من میخورم ذوق میکنی و میخندی.