کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

هستی مامان و بابا

بدون عنوان

1391/12/1 23:08
نویسنده : مامان
103 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکوچولوی مامان، مدتیه که وقت نشده برات بنویسم. با کار شرکت و خونه و بازی و وقت‌گذرانی با تو سرم حسابی شلوغ بود.

بهمن ماه يک ماموریت سه شبه به استانبول داشتم. تو رو پیش مامان زهره و بابایی گذاشتم. بابا هم عصرها از سر کار که برمی‌گشت بهت سر می‌زد. ولی روز اول که دیر کرده بودم کمی غرغر کردی و بهونه می‌گرفتی. بابایی با ماشین برده بودت گردش. بعد هم که بابا رو دیدی اول روتو برگردوندی و قهر بودی که ما دیر کردیم. بعدش کلی با هم بازی کردید و غش غش خنده. بعد که برگشتم بعد از یک روز کمی تب کردی و دو روز بدغذایی کردی. بعد از معاینه و تفحص معلوم شد داری دندون درمیاری. اون هم دندون آسیاب که خیلی درد داره. از بس که گلی نق نق و گریه نداشتی. فقط شبها کمی کسل بودی و سرتو به سینه من تکیه می‌دادی و یا دوست داشتی تو بغل مامان لم بدی، کاری که تو روزهای معمولی اصلا انجام نمیدی و یک لحظه از جنب و جوش و حرکت وراه رفتن باز نمی‌ایستی. مامان زهره میگه باید یک کیلومتر شمار بهت وصل کنیم تا ببینیم روزانه چند هزار کیلومتر راه میری.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)