دلتنگی مامان
مامانی، پسر گلم، تاج سرم، هستی مامان
باید بدونی که وجود تو بهترین و قشنگترین اتفاق زندگی منه. با تمام سختیها و محدودیتهایی که تولد و پرورش یک بچه اون هم بچهای در نسل حاضر برای مادر و کمی هم پدر ایجاد میکنه. (می دونی همیشه دوست داشتم درسمو ادامه بدم، نه به این دلیل که اسمش باشه که دکترا گرفتم بلکه به خاطر اینکه مامانت تشنه درس خوندنه، تشنه یادگیریه. ولی حالا که دیگه اصلا امکانش نیست خوب کمی که بزرگتر بشی ميرم یک زبان جدیدو یاد میگیرم. شاید اسپانیایی که همیشه دوست داشتم یا فرانسه که مقدمات و الفباشو بلدم).
ولی عشق مامان یک خنده از ته دل تو، یک اووو... گفتنت موقع تعجب، یک د΄د΄ گفتنت موقع ترسیدن (البته اینو وقتی کوچکتر و حدود یک سالگیت میگفتی) و بیشتر از همه ماما ایلا گفتنت و به ویژه ماما ماما گفتنت وقتی کمک می خوای به تمام دنیا میارزه. یک دنیا لذت می برم وقتی بوت می کنم، وقتی خستهای و تو بغلم آروم میگیری وقتی از خواب که بیدار میشی و هنوز خوابت میاد دوست داری مدتی تو بغل مامان باشی، وقتی دوست داری شیر بخوری میدوی میری تو اتاق مامانو صدا میزنی و یا وقتی داری میری تو اتاق ذوق میکنی و می خندی و پشت سرتو نگاه میکنی که یعنی مامان تو هم بیا، وقتی انگشت مامانو میگیری و به عکسای کتابت اشاره میکنی، وقتی دستای مامانو میگیری و دست دستی میکنی و هزاران وقتی دیگه ... که الان یادم نمیاد. تو خوابت که معصومانه و فرشتهوار خوابیدی دوست دارم مدتها نگات کنم، در حقیقت اگه کارهای روزانه اجازه میداد به این کار ادامه میدادم تا بیدار بشی.
گاهی که فکر میکنم میبینم هر چقدر بزرگتر و مستقلتر میشی، احتیاجت به مامان کمتر میشه و وقتی آیندهای رو که دور نیست تصور میکنم دلم میگیره که ازم دور بشی. با بزرگتر شدن تو مامان تنها و تنهاتر میشه. برای همین میخوام از لحظه لحظه با تو بودن لذت ببرم و زمان شیری که شرکت داده را از دست نمیدم چون به هیچ عنوان قابل جبران نیست.
همیشه دوستت دارم. هر وقت هر جا احساس تنهایی کردی (که امیدوارم هرگز برات پیش نیاد) بدون که مامانت هر لحظه به تو فکر میکنه و همه جا و به هر قیمتی پشتیبان با ارزشترین دارایی زندگیشه.