دوران شیرین بچه داری
کیارش گلم، اونقدر شیرین و خوردنی شدی که الان هوس کردم فقط از روی لذت برات بنویسم. وقتی صحبت میکنی و بلبلی یا اصطلاحات رو قشنگ میگی از ته دل ذوق میکنم و لذت میبرم.
یک مدته که دوباره به مامان بیشتر وابسته شدی و تو خونه که پیش مامان زهره هستی مرتب یاد من میکنی. ديروز به مامان زهره گفتی که عکس منو برات نقاشی کنه و وقتی اون ورقو گم کردی گریه میکردی و دنبالش میگشتی. تو صدا کردن اسما هم که خلاقیت داشتی و تازگی میگی احسانی یا بابا احسانی و مامان زیلایی. جملات و فعلها رو درست و به جا به کار میبری در خصوص زمان فعلها و جمع و مفرد بودنشون که فکر نمیکردم بچه کوچولو به این سن هم چنین توانایی داشته باشه. دنبال بازی و دویدن رو خیلی دوست داری و با سرعت در حالیکه پشت سرتو نگاه میکنی و نه جلو پاتو میدوی و خوب طبیعیه که بدنت گاهی به این طرف و اون طرف هم میخوره و بعد میای پیشم و میگی مامان اوف شدم و باید ردشو ببوسم تا راضی بشی.
دیشب من رفتم بخوابم تا تو هم بیای کنارم ولی دویدی و رفتی آشپزخونه پیش بابا. من از اتاق با صدای خسته به بابا گفتم میوهها رو بذار تو یخچال. صداتو شنیدم که گفتی إ ترسیدم. بابا گفت از چی و تو گفتی از صدای مامان زیلا. آخه پسر مگه صدای مامان ترسناکه؟
وقتی چیزی میخوای و من میگم خوب نیست و ما مثلا نوشابه نمیخوریم گوش میدی و اصرار نمیکنی و خودت هم میگی نوشابه خوب نیست.
هفته پیش رفتیم خونه دوستم نوشین مهمونی. حدود یکی دو ساعتی که اونجا بودی اونقدر بهت خوش گذشته یا از نوشین خوشت اومده که هر از گاهی یاد میکنی ومیگی بریم خونه نوشین یا شبا که میخوام برات قصه بگم میگی خونه نوشین بگو. خیلی بانمکی عزیز دلم.