کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

هستی مامان و بابا

جسته و گریخته از هر جا

1392/7/9 13:27
نویسنده : مامان
145 بازدید
اشتراک گذاری

کیارش مامان، پسر عسلی مامان

خوب تو اين مدت که فرصت نشد به وبلاگت سر بزنم خیلی اتفاقا افتاده و تو هم رشد چشمگیری داشتی. چه از نظر صحبت کردن و چه رشد عقليت. مامان هم در حال نهایی کردن یه تصمیم بزرگ بود که دیگه داره به مراحل آخرش نزدیک میشه و به فرشته کوچولوش هم مربوطه.

و اما شما به شدت بچه استقلال‌طلبی هستی و فقط مواقعی که می‌دونی باید احتیاط کنی یک کم از دیگرون کمک می‌گیری مثلا وقتی می‌خوای از ارتفاع زياد پایین بیای. جمعه این هفته ساعت 6 صبح بیدار شدی. من از تختت آوردمت پایین و دوباره دراز کشیدم. تو خواب و بیداری صداتو می شنیدم که رفتی سراغ اسباب‌بازیهات و با خودت مشغول شدی. چند دقیقه که گذشت اتوبوستو آوردی رو تخت ما و بازی می‌کردی و گاهی هم مامان می‌گفتی. بعد از حدود 10 دقیقه که تنها بازی کردی دیگه حوصلت سر رفت و اومدی گفتی "مامان بلند شو. پتو بنداز (با دستت هم پتوی منو کنار می‌زدی)، منو بغل کن." اینطوری بود که منم که ساعت 1.5 شب خوابیده بودم ساعت 6:15 صبح بیدار شدم.

عاشق انواع ماشین هستی و اونارو میشناسی و اسم می‌بری: اتوبوس، مینی‌بوس، کاميون، وانت، غلطک، ون، جیپ. ولی فعلا مدل خودروها رو نمی‌دونی و به همشون ماشین میگی. البته ما هم بهت نگفتیم. شاید اگه بگیم اونارو هم تشخیص بدی، آخه تواناییهای شما کوچولوها شگفت انگیزه.

راستی شلوارتم می‌تونی بالا و پايين بکشی. امروز صبح که بیدار شدی. شلوارتو که خواستم پات کنم شلوار قبلی رو پا نکردی و رفتی سراغ کشو شلوارات و یک شلوار سوسنی خودت انتخاب کردی. گفتم مامان این شلوارت تمیزه ولی گفتی "نه نه. این شلوار بپوشم". یک چیز جالب برام اینه که ضمایر رو از اول حرف زدنت درست به کار می‌بری. مثلا به من میگی بخور ولی در مورد خودت میگی بخورم.

دیروز دوستم آزاده رو دیدم و با هم وداع کردیم. افسوسیکی از دوستای صمیمی مامان که دوران دبیرستان و دانشگاه با هم بوديم. داره از ایران میره. یکی از عکسهای من و تو رو گوشیش ذخیره کرد. برای وقتی که دلش برامون تنگ شد. میگفت برق تو چشمای کیارش اینطور به نظر میاره که بچه از سنش هوشیارتره.لبخند براش هر جا که باشه آرزوی سلامتی و خوشبختی میکنم.

-          تازگی در کنار مامان و مامان ایلا به من میگی مامانی، اونقدر شیرین که از خوشی لبریز میشم. عزیزم و عسلم هم میگی. وقتی میگیم لوسی کن چشماتو می بندی و حالت ناز کردن میگیری.

-          وقتی ترانه‌های بچه‌گونه می‌خوای میگی "مامان پیشی جونم بذار". وقتی ترانه‌های شاد بزرگونه می‌خوای میگی "آهنگ بذار". جمعه هم هوس آهنگ کرده بودی. تلویزینو که روشن کردم ابی می‌خوند. تو هم گفتی" آقا ابی". یادم افتاد یک بار که ابی می‌خوند بابا بهت گفت آقا ابی و تو هم ابی رو شناختی.

-          وقتی سوار تابی میشی نسبت به اون احساس مالکیت می‌کنی. بعدش که میری سراغ سرسره حواست به همون تابه هست و اگه بچه‌ای سوارش بشه داد می‌زنی تاب.

-          دیگه از وسایل بازی شهربازی ترس نداری. قبلا سوار هلی کوپتر نمی‌شدی. یک روز بردیمت سوار بشی و کمربندتو بابا بست.   وقتی مسوول بازی اومد در فلزی رو قفل کنه شروع کردی به غرغر و حالت گریه. ما هم آوردیمت بیرون. بعد که وسیله راه افتاد و صدای موزیکش دراومد خوشت اومد و خواستی سوار شی. بعد از سوارشدن هم دیگه پیاده نمی‌شدی و دو دور نشستی و تازه بعدش هم با جیغ و داد و به زور پیاده شدی.

-          تازه این روزا بیشتر به حرفم گوش میدی و لجبازیت کمتر شده.فرشته

 

وقتی به کیارش میگی لوسی کن:

تازگیها حرکات آکرباتی هم زیاد انجام میدی:

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)