بدون عنوان
عزیز قشنگ مامان
پسرم مامانو روسفید کردی بس که ماهی. دو هفته پیش جمعه خاله فریبای بابا اومده بود خونمون. اونقدر مودب و ماه بودی که خودم تعجب کردم. آروم مشغول بودی و بازی میکردی باهاشون. فهمیدم که دوست داری دور و برت چند نفری باشن. پریشب هم با هم رفتیم دیدن حاج خانم همسایه بغلی که رفته بود مکه و ازمون خداحافظی کرد و گوشت قربونی هم آورد. اونجا هم خیلی گل بودی. میوه و شکلات خوردی و با شکلاتها بازی میکردی. راستی پوست شکلات رو هم داشتی میرفتی آشپزخونه بندازی تو سطل آشغال حاج خانم که بهت گفتم بذاری تو بشقاب و تو هم گوش کردی.
هفته گذشته رو هم که مرخصی گرفتم ده روز کامل پیشت بودم. کیف کردی با مامان و البته مامان با تو. با هم بیدار میشدیم، شعر میخوندیم و نقاشی میکردیم. "مامان، پیشی بلا بکش" مامان عاشقته. عاشق قهقهههای از ته دلت. تولدت هم که نزدیکه. تصمیم دارم کیک باب اسفنجی که عاشق کارتونشی (تمام شخصیتهای کارتونو میشناسی) برات سفارش بدم چون امسال دیگه خیلی بیشتر از سال اول متوجه میشی و میدونم که خیلی ذوق میکنی. زنگ تولد پرشن تون که میشه میگی "زنگ تولد شروع شد" و عکس کیک رو که میبینی میگی "کیک تولد، شمع روشن کنیم"