شب یلدا
عسلکم، شیرین بامزه من
دیشب نمیدونی چی کار میکردی. شب یلدا بود و ما هم خونه بابایی با خاله شیوا اینا. وقتی دورت شلوغ میشه ذوق میکنی. با شادی دور خودت میچرخی و آواز میخونی و صدا درمیاری. عمو کیوان برات یک آقای کیمدی خریده بود و من هم چند تا بادکنک. آخه عاشق بادکنکی. هی میگی باد کن و خالی که میشه کیف میکنی. میترکونیش و بعد میگی بریم بادکنک بخریم. دیشب که از بس بازی کردی هلاک و خسته شدی طوری که وقتی رفتیم خونمون رو تخت سریع خوابت برد.
عشق مامان اینقدر با محبتی که باورم نمیشه. مناسبتها رو خوب تشخیص میدی. دیشب موقع رفتن به خونه وقتی دیدی که قطعا رفتنی شدیم دویدی و یکی یکی همه رو بوس کردی و خداحافظی کردی. خوب میدونی چطور خودتو شیرین کنی عزیز دل مامان.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی