بدون عنوان
کیارش، عسل مامان، روشنی لحظههای زندگیم
مامان جون برات میگم از این مدت که تو رشد حسابی کردی (منظورم بیشتر روحیه و در کنارش جسمی هم البته) و من فرصت کم داشتم تا برات بنویسم. اول از همه شیرین زبونیت که دل منو برده وقتی میگی "ای بابا" یا "چی شد دیگه" یا وقتی حرفهای فیلسوفانه میزنی مثل "مامان به نظرت..." یا "فکر کنم ..." خیلی دلم میخواد این لحظهها رو ضبط کنم ولی متاسفانه موفق نشدم چون میونه خوبی با دوربین نداری. ببین. فقط می خوای خودت دوربینو بگیری.
اینم از هنر عکاسی شازده کیارش:
همیشه با جانم گفتن جواب صدا کردنتو میدم. وقتی ازت ناراحت باشم یا کار بدی کرده باشی معمولا معذرتخواهی میکنی ولی بعدش تا چند دقیقه اگه صدام کنی با بله گفتن جوابتو میدم، تو هم فوری میگی "ا.. چرا اینو میگی.. چرا اینجوری حرف میزنی" آخه قربونت بشم باید فرق خوب و بد رو بفهمی و لوس نشی.
خوب تازگیها شروع کردم کم کم کلمات انگلیسی رو بهت یاد دادن البته تفریحی و نه مرتب و هر روز. آخه دیدم به شعرهای انگلیسی علاقه نشون میدی و تا میشنوی به من میگی مامان تو هم بخون و گاهی خودت به صورت نامفهوم باهاش همراهی میکنی. مثلا میگی "مامان جینگول بلز بخون" منظورت “jingle bells” هست که روی گاف ضمه میذاری. از انگلیسی هم وقتی سرحال باشی استقبال میکنی. مثلا وقتی چای میخوای میای پیشم و میگی "مامان تی (tea) ".فکر کنم یعنی امیدوارم استعداد یادگیری زبانت به من رفته. محل کار قبلیم یک همکار داشتم که خیلی انگلیسی میخوند و من در مقایسه با اون تقریبا هیچ. یک بار اتفاقی شنید که من موسیقی کار میکنم به من گفت فهمیدم که چرا انگلیسیت خوبه، چون تو موسیقی کار میکنی. البته این حرفش درست بود ولی برای حرفهایها نه من آماتور.
تازگیها که بعضی از اطرافیان بهم میگن کیارشو یک کم قاطی بچهها کن یا چند ساعت در هفته بذارش مهد، من هم کمی حساس شدم. ولی وقتی دقت کردم فهمیدم که تو وقتی بزرگترهای بچهها هم باشن تا مدتی خجالت میکشی ولی وقتی دلت بخواد با بچهها به تنهايي خوبی که از نظر من طبیعیه. مثلا دیشب بردیمت پارک. توی چرخ و فلک مدت طولانی نشسته بودی و مدام در حال حرف زدن و ذوق کردن با بچهها بودی.
سالگرد ازدواج مامان و بابا هم با بابا رفتی خرید و اولین هدیهات رو برای من خریدی. خیلی دوستش دارم و برام کلی با ارزشه. اینم عکسش:
کیارش در باغ پرندگان: